اینجا

ملاجم

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۳۲ ب.ظ

تاریک کردم و لالا...


صاد خرو پف کرد.بیدارش کردم که سرش را جا به جا کند.

خوابم نبرد.

میلیون ها گوسفند شمردم و خواب نرفتم.

سین ناله می کرد.

دندان های بی مرام و خشن و سخت. زودتر بیایید برون بچه هلاک شد لعنتی های الاغ.

 راحت نخوابیده بود. لب و لوچه اش و چشم هایش یک طورِ نگران بودند.

آه سین چقدر عاشققت هستم. آه مکبث... آه اتلو... آه و زهرمار

میلیاردها گوسفند شمردم و خواب نیامد. خر هم شمردم و نیامد.

بستنی یاد شده در پست قبل  را آوردم و حلالش کردم.

خیالم راحت شد.

خواستم یک چیزی بذارم ببینم توی لپ تاپ، آمدم خم شوم از پاتخت برش دارم.

اوووپسسس. مخم ترکید. سرم گیج رفت. 

پیشانیم با سرعت نور به منبت خورد و داغان شد. داغانِ داغانِ داغان

از صدای حادثه صاد پرید بالا.

بعد گریه کردم.

 هوار زدم.

سرم گیج می رفت و درد میکرد، اما بیشترِ گریه ها از قبل تلنبار شده بود.

صاد صورتش را جمع کرده بود و دلش ریش شده بود.

بعد جای اوف را بوسید.

گفتم مامان ها که ببوسند زودخوب می شود. تو صادی، مامان نیستی.

خوابم گرفت و صاد بی خواب شد.

حرف زد.

لپ تاپ را نیاوردم. ازش بدم آمدم. توی راهش مغز درد گرفته بودم.

رو به رو را نگاه کردم و اون دختره نیهان تاب نیاورد که دوز پسرِ سابقش برود دنبال زندگیش و غش کرد.

اوغم گرفت. عشقشان را حواله ی توالت کردم و خوابیدم.

  • ۹۶/۰۲/۳۱
  • سرمه
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.