اینجا

سین تب داشت.

لباس هاش رو درآوردم. پوشکش رو باز کردم. تب بر دادم و پاشویه کردم.

هیچوقت خوابم نمیاد. دیشب اما گیج و هلاکِ لحظه ای هرچند کوتاه برای خفتن...

صاد با دهانِ باز اما نگران گوشه ای مچاله شده بود.

هرچند وقت یک بار بیدار میشد و میگفت میخوای بخواب من بالا سرش بنشینم؟

 می گفتم بخواب نمی تونی تو.

سین ناله می کرد و داغ بود. 

خواستم که بسوزم و او خنک باشد. از ته ته ته دلم خواستم.

بعد دوباره چک کردم. کمی خنک شده بود.

ناله هاش کم شد و یک کمی آرام گرفت و خوابید.  تا نزدیک های هفت بیدار بودم. 

بیشعوری می خواندم و مرتب چکش می کردم.

اجازه نمی داد از بغلش جُم بخورم.

پسرِ لوسِ چشم گرد

لپ هاش سرخ شده بودند و خواستنی و مظلوم.

بعد نمی دانم کِی خوابم برد.

ده بود که سین ناله کرد و پریدم بالا.

زانوهام سست بودند و بی رمق. بخصوص زانوی راست.

موهام که نتونسته بودم بعد از حموم اومدن سشوارشون کنم توی هم پیچیده و فرفری.

سردرد عجیبی داشتم.

سین بغض کرد توی بغل گرفتم و صاد هم بیدار شد.

از صاد پرسیدم امروز چندشنبه است؟

اوه... دکتر سه شنبه ها مطب نیست. چه بد شانسی ای.

ترجیح دادم حالا که تبش پایین آمده تا فردا صبر کنم و پیش دکترهای متفرقه نرم.


  • ۹۶/۰۳/۰۲
  • سرمه
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.