پارسال این موقع
يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۰ ب.ظ
دو روز پیش،نیمه های شبِ اولین سحرِ رمضان سین رو برای تبش بردیم بیمارستان. پارسال هم درست نیمه شبِ اولین سحر رمضان کیسه آبم پاره شد و رفتیم بیمارستان که سین به دنیا بیاد.
اولین چیزی که به ذهنم میرسه.صاده. چون هول شده بود و راه بیمارستان رو گم کرده بود.
دور خودمون می چرخیدیم. سرش داد می کشیدم و میگفتم خنگگگگگ گیججججج. دارم می میرمممم.
بنظرم یکی از معدود دفعاتی بود که بدو بیراه بگم و کسی جواب نده.
خیلی عجیب بود که راهی رو که هزاران بار رفته بود گم کرده بود و واقعا فراموشی مقطعی گرفته بود و یادش نمیومد. انگار اون می خواست زایمان کنه.
- ۹۶/۰۳/۰۷