اینجا

گوسفند عقیقه

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ق.ظ
وقتی بابا گفت زن گفته سه شب گرسنه خوابیده اند، قلبم فشرده شد.وقتی گفت یک سال هست که گوشت نخورده اند سخت بود باور کردنش.  وقتی گفت بعد سه روز رفته در خونه همسایه و ازش پنج تا نون لواش و یکم رب خواسته و اون بهش نداده شک کردم که ما آدمیم آخه؟
وقتی گفت گفته بهم بگه هربار سر سفره دعام می کنه لبخند روی لبم نشست. نه به این خاطر که دعام کنه. چون سفره ی بازی هست و غذایی.
اون منو نمی شناسه. من اونو ندیدم و فقط گفته های بابا رو ازش شنیدم. اما هردو انسانیم. وجه اشتراکمون اینه.
  • ۹۶/۰۳/۱۲
  • سرمه
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.