من احمق بودم
يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۵۱ ق.ظ
سین دیشب رو بد خوابید، نبردم واکسن بزنه، گفتم چون نسبت به روزهای دیگه کِسِله اذیت میشه.فردا باید بریم. بعد رفتیم با صاد کتونی خریدیم. کتونی پنبه ای.
توی راه به کسی فکر کردم که ادعاهای زیادی داشت، توقعی نداشتم اما ادعا داشت. بهش خندیدم که ادعاش به قیمت ریسنتلی بودن تموم شد. قفسه ی سینه ام در حالِ انفجاره اما سرکوبش می کنم.
- ۹۶/۰۳/۲۱