اینجا

تنها

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۳ ب.ظ

قبول نکرد اما. نمیدونم اونم دوسم نداره؟. هفت روز باید تنها می بودم. هفت تا کار دارم که انجامشون بدم.


دیشب که چشمام پره پر بود، صورتمو گرفتم بیرون از ماشین، باد اشکهامو با خودش برد. سرم داد زد.گفت گریه نکنم. گفت گریه ام مثل پتک میخوره تو سرش.گفتم خب. مثل دختر بچه ی  معصومی با چشم های سرخ و دماغِ صورتی که از بزرگترش، معلمش یا حتی مرد همسایه ترسیده باشه. دلم میخواست به همه، همه و همه باج بدم اما کسی باهام کاری نداشته باشه. چند لحظه فقط برای خودم باشم.

گوشیمو کوبید رو داشبورد، گفت باز شروع کردی مگه نه؟. گفتم چیو؟. چیزی نگفت. گاز داد و گاز داد و گاز داد.نترسیدم. نگفتم گاز نده ما سین داریم که پیش مامانه و اون بهمون احتیاج داره. اشکام می رفتن تو بغلِ باد و من تنهاتر می شدم. بهش گفتم من دیگه خیلی تنهام صاد. خیلی...! گفت هیچوقت نفهمیدم چی میگی؟. گفتم تنهام. این نفهمیدن داره؟. چونم می لرزید. زانوهام سست بودن و می لرزیدم. لکنت گرفتم و نتونستم ادامه بدم...

گفت باید ببرمت پیش روانپزشک سُرمه. بعد گریه کرد....

  • ۹۶/۰۳/۲۹
  • سرمه
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.