اینجا

جاده های طولانیِ لعنتی

يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۱۸ ب.ظ

یه چیزایی واسم خط قرمزن.

مثلِ کاری که صاد اونروز تو ماشین باهام کرد. من باید بنویسم که از خاطرم پاک شه.

اونروز وقتی بقیه داشتن کلوچه میخریدن و ما برای بقیه چیزهایی....

صاد تو روی مادرش دروغ گفت و آبروی من رو برد. داد زد و هار شد و انگشتش رو روی بینی عمل شده ی ناقم فشرد و کلی دردم اومد. اشکم ریخت. سین بهت زده بهمون نگاه کرد و من از مادرش خجالت کشیدم.

صادِ وحشی و احمقی بود که ازش متنفر بودم.

توی مسیرِ عباس آباد به مقصدِ آستارا اشک ریختم و روی صندلیِ پشت از حال رفتم.

سین پیش مامان بود و توی ماشین دیگه ای خواب. 

وقتی برای دستشویی ایستاده بودن بیدار شدم. صاد اومد، در حالیکه عشقم از دهنش پیاده نمیشد. گفتم برو صاد. کف پام رو بوسید. گفتم برو صاد.....

اونروز و توی مسیر عباس آباد به آستار وجهه ای از صاد برام مرد و آبروم چلوی مامانش رفت. 

اما خب ما هنوز داریم زندگی میکنیم. و می خوابیم و می خوریم و .........

  • ۹۶/۰۵/۰۱
  • سرمه
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.