اینجا

راستی...

بعد از ظهر که صاد هم خونه ی مامان اینها بود، به داداشم گفت سررسید اضافی اگه داری بده بهم دارم چیزی یادداشت میکنم. بعد وقتی داداشم سررسید رو آورد و صاد شروع به دست کشیدن روی کاغذ هاش کرد. نگاهش رو دیدم که انکار از خوندن چیزی متعجب شده باشه. 

خودم رو انداختم روی دستش و دیدم " امروز روز عجیبی بود تا همین چندساعت پیش حسِ خاصی داشتم..."یا چیزی توی همین مایه ها.

سررسید رو از صاد گرفتم و بستم و دعواش کردم که جرا وقتی نوشته ی خصوصی دیده خونده اش. صاد گفت بادرت گفت دفتر خالیه، من نمیدونستم چیزی نوشته صفحه اش یهو باز شد.

خیلی دلم میخواست غیر از نیم خط اول سیزده چهارده خط بعد رو هم بخونم و بدونم حسِ عجیبِ برادرم بخاطر چی بوده، اما یاد خودم افتادم که دفتر خاطراتم رو از دست دختر عمه ی فضولم می کشیدم و اون نمیداد و من حسی مثل عریان شدن داشتم.

خیلی دوست داشتم بدونم حسِ خاصِ برادرم چی بوده، اما ازش گذشتم...


  • ۹۶/۰۶/۰۱
  • سرمه
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.