اینجا

از این حال و هواها خواستم

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۰ ب.ظ

چند شب پیش با سین و صاد رفته بودیم که دسته ی عزاداری ببینیم، یه جا کلی کار هنری درست کرده بودند و کاه گل ریخته بودند کف زمین و اسب و بین الحرمین و تنور خونه ی خولی و حرمله و طفل شیرخواره و گهواره ی خالی و زنانی که پوشیه ی سیاه داشتند و لشگریان یزید و نخل و چادر های یاران امام حسین و کلی های دیگه....

سین ذوقی شد و رفت که آتیش بسوزونه. صاد هم رفت داخل که دوستاش رو ببینه. من مراقبِ سین بودم و دنبالش این طرف و اون طرف میرفتم. سه تا دختر پونزده شونزده ساله اومدن سمتمون و خواستن از سین عکس بگیرند، سین رفت پشت من قایم شد و اون ها قربون صدقه اش رفتند و کلی لوس شد، بعد که دیدن یک جا نمی ایسته تا عکس بگیرن خواستن که عکسش رو واسشون بفرستم، اما چیزی تو گوشیم نداشتم. ناراحت شدن. اما من واقعا نداشتم. صاد هم گوشی اندرویدش رو نیاورده بود. 

نارحت شدن... گفتم آیدی اینستاگرامم رو بهتون میدم، تو پیجش شیش هفت تا عکس داره.

آیدی هاشون رو پرسیدم که تو ذهنم بمونه. پریشب چندتا ریکوئست داشتم اما اصلا یادم هم نبود که همچین اتفاقی افتاده، تا این یکیشون دایرکت داد که کی هست و قبول کنم درخواستش رو. اکسپت کردم و به اندازه ی ذوقشون و دلِ بی دغدغه اشون مقدار زیادی حسادت ورزیدم.

خیلی وقته که واسه هیچ نی نی ای ذوق نکردم. شاید اگه اونا انقدر غش و ضعف نکرده بودن منم یادم نمیومد که سین چقدر قشنگه و موهاش چقدر خاصه...

  • ۹۶/۰۷/۱۰
  • سرمه
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.