اینجا

به وقتِ چهار و ده دقیقه ی صبح....
  • ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۱۱
  • سرمه

خب الان هم دلم خواست به چیزهایی که نباید فکر کنم اما چون اینباکس خالی بود و همه چیز تمام ترجیح دادم خودم رو سرزنش کنم . و همینطور، چون زندگی همچنان جریان داره بلند شدم سوپ گرم کردم و فلفل پاش رو توش خالی کردم و جلوی چهارتا روزه دار خوردم و به به و چه چه هم کردم و اون ها در کمال ناباوری فحشم دادند و روزه اشون مشکل دار شد قطعا.

  • ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۶
  • سرمه

بعد رفتم توی گروه و دیدم بابای دوست پسر سابق سیتا فوت کرده. سیتا ناراحت از اذیت کردن دوست پسر سابقش. و ناراحت از تماس هفته ی قبلش با دوست پسر سابقش و بد و بیراه گفتنش. الان باید بروم و سیتا را مجاب کنم که مرگ بابای دوست پسر سابقش هیچ ارتباطی بهش ندارد و حتی اگر هفته ی قبل جای فحش، قربان صدقه ی دوست پسر سابقش هم می رفت باباش باز هم دار فانی را وداع میگفت.

  • ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۸
  • سرمه

بعد رفتیم بانک و من پولدار شدم.پولداری در حصر اس ام اسی. صاد گفت هروقت فلان قدر شد باهاش فلان کار رو می کنیم. گفتم اوهوم صاد. صاد گفت وقتی تو حسابِ توعه برکت می گیره و سیر صعودی به خودش می گیره. گفتم اوهوم صاد. صاد مهربان و آرام شده بود. اما بهم گفت که دامنت کوتاه است.مهربان و آرام شده بود و توی همان مهربانی ازم خواست دامنم انقدر کوتاه و چاکدار نباشد. راستش صاد نمیدانست که این تنها دامنی بود که توی فاصله ی پنج دقیقه ای یه بیا پایینش پیدایش کردم. گفتم اوهوم صاد. یعنی حالا که پول هایش را توی حساب من ریخته بود باید می گفت دامنت کوتاه است؟.خب صاد راستش من خیال کردم تو به اسارت کشیدن آدم ها با پول فکر کردی که این را گفتی. بعد دوباره صاد گفت تو و سین برکت میارید و من احساس کردم قدیسه ی کلیسایی در کتابم هستم که شگون می آورد و عینکم را روی بینی ام جابه جا کردم و گفتم ممنون صاد. صاد مهربان و آرام شده بود و سیگار می کشید. گفتم صاد می دانم حس خوبی داری اما این دلیل نمی شود قولت را زیر پا بگذاری؟. متوجه نشد. به دستش نگاه کردم. اوهوم صاد. درست فهمیدی منظورم سیگار کشیدن جلوی سین است. گفت ببخشید. خاموشش کرد. صاد مهربان و آرام و کمی خوشحال بود. 

  • ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۶
  • سرمه

رژلبِ بادمجونیِ روی لب ماسیده. ریملِ اورِآلِ به درد نخورِ دور چشمِ مالیده. احساسِ خفگی از حصرِ لوازم آرایش.درد توی زانوی سمت راستِ ورم کرده.سوتینِ اسفنجیِ فنر درآمده ی لعنتی. شلوارکِ لیموییِ تنگ. تاپِ گردن قلاده ای یه آشغال. همه ی شان نگذاشتند تا صبح درست بخوابم. تا صبح حس کردم روی لبم تریلی پارک کرده و دور گردنم زنجیر بسته اند و پاهام هم.

اندازه ی تمام خوابیدنم بی خوابم. خوب نخوابیده ام. صاد میداند صورتم باید تمیز باشد و لباس هایم آزاد تا درست بخوابم. مسیجش را باز کردم که اسمم را مخفف کرده بود و گفته بود من نیمه شب بردم نمیدانم به کی چی بدم. بعد رفتم سرکارم چون دیر شده بود و نزدیک هفت بود.نوشتم خُب. حوصله ام نگرفت بگویم چی میشد قبل بردن نمیدانم چی به نمیدانم کی من را بیدار کنی و دست و صورتم را بشوری و وادارم کنی لباسم را عوض کنم؟. حوصله ام نگرفت چون میدانستم جوابش چیست.

چشم هام پف کرده بود و دورش سیاه. مثل جن ها.یادم افتاد فریبا آن دختری که توی کوچه ی مادربزرگم بود میگفت پشتِ تلویزیونمون جن داره. جن های کوچولو کوچولو. بعد همان وقت ها بود که خوابگاه دختران را می دیدم و کم می ماند از ترس به خودم ب....

گفتم تو روحت فریبای روانی با آن مزخرفاتت. 

دور چشمام سیاه و لب هام کبودِ بادمجانی و موهام وز.شلوارک تنگ و سواین اسفنجیِ فنر در رفته و تاپ گردن قلاده ای امانم را برید. همه ی شان را انداختم لباسشویی و فحششان دادم. بعد لخت و عور توی خانه به راه افتاده. سن سیز بندن..... موسیقی پخش. سین نمیدانم نیمه شب چه کار کرده بود که لابد صاد دیده بود عمیق و پریشان خوابیده ام برداشته بود آورده بود کنارم انداخته بود. سرش را توی تشک کرده بود و نزدیکی های دوازده قصد بیداری نداشت.

همینطور که توی خانه راه می رفتم و مثل یک خانم خانه همه چیز را سرجاش می گذاشتم، توی بوفه احساس چاقی کردم. دفعه ی قبل که رفتم باشگاه کمرم اود کرد و تا مرز عمل پیش رفتم و عفنت به بدنم زد و با وجود سین توی بیمارستان لعنتی بستری شدم و اندازه ی تمام بیست و سه سال عمرم را بدبختی کشیدم. گفتم بی خیال. باشگاه رو بی خیال. توی بوفه احساس لاغری کردم. ترجیح دادم احساس چاقی نکنم. کمردرد خر و بیخود و اعصاب خورد کن است، چاقی کمی بهتر است.

  • ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۰
  • سرمه

دلم تنگ شد. گوه خورد دلم ولی

  • ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۱
  • سرمه
وقتی بابا گفت زن گفته سه شب گرسنه خوابیده اند، قلبم فشرده شد.وقتی گفت یک سال هست که گوشت نخورده اند سخت بود باور کردنش.  وقتی گفت بعد سه روز رفته در خونه همسایه و ازش پنج تا نون لواش و یکم رب خواسته و اون بهش نداده شک کردم که ما آدمیم آخه؟
وقتی گفت گفته بهم بگه هربار سر سفره دعام می کنه لبخند روی لبم نشست. نه به این خاطر که دعام کنه. چون سفره ی بازی هست و غذایی.
اون منو نمی شناسه. من اونو ندیدم و فقط گفته های بابا رو ازش شنیدم. اما هردو انسانیم. وجه اشتراکمون اینه.
  • ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۹
  • سرمه
مامان دراز کشیده بود.زیر چشم هاش تیره و رنگش پریده.صداش در نمی اومد.وقتی حرف می زد چشماش پر میشد. مامانم ویروس سرماخوردگی داشت اما انقدر بدنش ضعیف هست که نتونه حتی از جاش پاشه.مامانم بیشتر روزهایی که ازش تو یادمه مریض بوده.
یه روز صبح داشتیم صبحونه میخوردیم، مامانم رفت توی حیاط. خونه  قبلیمون بود که درخت انگور داشت با یه باغچه پای درخت. مامانم رفت توی حیاط. از پشت پرده دیدم که از هوش رفت و افتاد کنار باغچه. بابام دوید بغل گرفتش و برد بیمارستان. زن همسایه اومد به ما صبحانه داد. منو برد مدرسه.کوچیک بودم. اما بلد بودم که زنگ تفریح برم به ناظممون بگم زنگ بزنه به بابام بیاد منو ببره پیش مامانم. اون موقع خیلیا موبایل نداشتن، بابام شماره اش رو یادم داده بود که هروقت لازم بود حفظ باشم. خانم ناظم زنگ زد به بابام اما بابام نیومد. اونروز خیلی بد گذشت. بچه بودم اما میفهمیدم مامان اون دختره که نزدیک پنجره میشینه مرده. می فهمیدم.
امروز مامانم دوباره مریض و بدحال افتاده بود. مثل بشتر وقت ها. سهم من از داشتن مادر، یه استرس همیشگیه. وقتی حالت های شوک مامانم سراغش میاد هیچکس نمی تونه کمکش کنه. 
حالا یه ویروس لعنتی سرماخوردگی مامانم رو از پا انداخته بود. 
برای مامانم سوپ درست کردم. برای بابام قیمه بادمجون که دوست داره واسه سحر. سعی کردم نذارم کاری کنه. 
بعد که رسیدیم خونه و شلوارم رو عوض کردم و شورت لی پوشیدم. زانوم رو دیدم که ورم کرده بود. درد می کرد. دردی تو مخی و الاغ. شبیه شکم مرد چاقی کچل بود. صاد گفت زانوت چرا اینجوری شده؟ گفتم خورده به جایی لابد. بهتره سصاد ندونه زانوم درد میکنه. بهتره هیچ کس ندونه که بود من رو کشون کشون ببره دکتر. 
رفتم جلوی آیینه و دیدم واقعا ورم کرده. دو تا کلسیم لانداختم و کلی آب. بعد زمزمه کردم و مشغول جمع و جور. صدایم کن... صدای تو خوب است....
  • ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۷
  • سرمه

ایمیل رو باز کردم و توی گروهی برای دکتری فرستادم.به گمونم باید کورتون بزنم که در اون صورت نمی تونم به سین شیر بدم.

  • ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۴
  • سرمه

صاد وقتی خونه نبودم فرش رو با خاکسترِ سیگار سوزونده. دو تا گردالیِ زشت و نارنجی. صاد شلخته ترین و بی ملاحظه ترین مردی هست که می شناسم. البته من با مرد دیگه ای زندگی نکردم اما صاد اعصابم رو بهم میریزه و می رینه تو خونه زندگی.


  • ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۱
  • سرمه