اینجا

هرکی قرصاشو به موقع نخوره خره

من بدم میاد از دل نگرونی. چرا جمله ای باید ابهام داشته باشه. 
خیلی چیزا هس اما دستم اجازه نمیده؟
دستت چی؟
وقتی حرف میزنی پاش وایستا. من از ابهام بدم میاد. نمیخوای نگی خب نگو. مگه چاقو بیخ گلوت گذاشتم؟. اما وقتی شروع می کنی باید تا آخرش بری.
خیلی چیزا هس اما دستت اجازه نمیده؟
منم خیلی چیزا هس اما عقلم اجازه نمیده... 

بازم تکرار می کنم. هرکی قرصاشو نخوره خره
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۰۴
  • سرمه

سین چشم گرد توی ماشین خوابش برد. غذا و داروش رو خورده بود و من روی ابرها سیر می کردم از اینکه گرسنه به خواب نرفت.

وقتی صاد گفت تولد گل گلی نرم علی رغم اینکه تصمیم به رفتن نداشتم، مصمم شدم که حتما برم. 

وقتی وارد حیاط شدیم. توله گربه های پشمالو بدو بدو رفتن تو پارکینک. قلبم ثانیه ای از حرکت ایستاد. مثل اینکه به سکته ناقص های اینجوری باید خو بگیرم تو این ساختمون.

لباسهام رو انتخاب کردم گذاشتم کنار. لباس های سین رو همینطور. چندتایی رو هم انداختم که شسته بشن. صاد خونه نیست. کمی ترسیدم. خواستم زنگ بزنم و بگم که ترسیدم. اما پشیمون شدم. لباسشویی میزون نیست. انگار لباس ها وسط پذیرایی خشک میشن من هم همراهشون.

بنظرم بهتره سری به حمام بزنم. با این جهنمی که این روزها توش هستم روزی دو بار هم اگه دوش بگیرم باز کم خواهد بود.

ت.تلو با ر.ئیسی دیدار کرد... اووووغغغغ... حالت تهوع گرفتم از دیدن و شنیدن این تیتر. حالا هرچی. بسه دیگه. اون کارش لنگه به هردری میزنه که حبسش رو ببخشن  جنابشان چرا بخاطر چهارتا رای پا شده رفته اونجا؟ 

یعنی هرروز به یک نوعی شوکه شدیم تو این آب و خاک. مرسی که هستید و حوصلمون سر نمیره

کار لباسشوییمون تموم شد. 

رجوع شود به حمام...

  • ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۵۶
  • سرمه

این درسته که من قصد کنم شام نخورم و مامان خانم برداره زعفران بسابه رو باقالی پلو؟

  • ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۶
  • سرمه

گفتم بزن کنار برای تولد گل گلی چیزی بگیرم.

گفت مگه من گفتم بری تولد؟

گفتم مگه اسیر گرفتی؟

خسته بودم. زانوم درد می کرد. مفصل هام همینطور. درد توی قفسه ی سینه ام بود.خسته از جنگیدن بودم.

گفتم مگه اسیر گرفتی و دیگر چیزی به زبانم نیامد. حتی زبانم هم خسته بود. بعضم گرفت. متنفرم از لحظه ای که بغضم می گیرد. بدم میاد از لرزیدن صدام. خیلی وقت بود که کسی گریه ام را ندیده بود. چرا چرا کسی هست که زیاد اشکام را شنیده. راستی شده که کسی اشک هایتان را بشنود؟ همیشه فکر میکنم آنقدر اشک هایم را شنیده که صدایم از خاطرش رفته.

گفتم ببر خونه ی مامان اشکال نداره.

خواستم پیاده بشم. اما گفت بنشین بریم بگیریم. 

خواستم بگم خسته ام. خواستم بگم بار اول انرژی داشتم و فول بودم حالا درد مفاصل برگشته و اذیتم میکند. اما نگفتم. باز نشستم سر جای اولم.

شیشه را پایین کشیدم. گفت ببین مردم خوشحالند و تو یک سره به جون من نق می زنی. گفتم نق نمیزنم واقعا مریضم. گفت خب بریم دکتر. گفتم باشه. پوزخند زد و گفت همیشه میگی باشه.

رسیدیم به دور برگردون. اون طرف همایش طرفداران روحانی بود. وقتی دور زدیم و تو باند روبه رو قرار گرفتیم مردم ریختند سر هم و دعوا شد. 

گفتم می بینی مردم چقدر شادن؟

سین نق زدن رو شروع کرد. روی لپم گذاشتمش و با لب هام گونه ها رو گاز زدم کمی خندید و باز به نق زدن ادامه داد. تشخیص بنده این بود که گشش درد می کرد.

نزدیک داروخونه نگه داشت. موتوری های بنفش پوش ویراژ دادن و رد شدن. گفت می بینم که هم نظرات قوانین رو رعایت نمی کنن. گفتم بهتر از هم نظرای توان که کنار خیابون نمازِ تزویر می خونن. گفتم ترجیح میدم بین ع... و اس... ع  رو انتخاب کنم.

گفتم میشه تو بری و قرص ها رو بگیری. گفت اصلااااا. انقدر یکجا می نشینی مریض و کرخت و بی رمق میشی دیگه. بدوووو

مسئول داروخونه داشت با همکارش بحث می کرد. این می گفت شیفت شب سخته اون یکی برعکسش رو ... خواستم بگم هردوتون سختید بابا کار مارو راه بنداز بریمممم، اما فقط نگاه کردم و به حرفی که نزده بودم خندیدم چون توی ذهنم با لهجه ی خاصی مرورش کرده بودم.


برگشتیم و یادم افتاد برای گل کلی چیزی نخریدم. ای تو روحت گل گلی.


  • ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۱۴
  • سرمه

درست که اردیبهشت فصل زیبایی هاست.

 یک بدی دارد اما. توی اردیبهشت گربه ها می زایند.

گربه ی نوک مدادیِ بزرگ با آن شکمش رفت توی پارکینگ و چندروز بعد دو سه تا توله زایید. این درست که کوچولو و نازنازی اند اما به چشم من زشت و چندش آورو ترسناکند. 

می خواستم بروم بیرون.دیوار بین سنگ و سیمان را راست گرفت و پرید بالای تراس طبقه ی اول، درست بالای درب خروجی درازکش شد با آن قیافه ی ایکبیریش.گفتم یا خدا... حالا چیکار کنم؟ زنگ طبقه ی اولی را زدم، دخترش خانه بود و دو تا از هم کلاسی هایش. خنده ام گرفت. لااقل ده دوازده سال ازم کوچکتر بودند. گفت چه شده سرمه خانم؟ ندیده بودم رژ لب بزند. داشتم براندازش می کردم. گفتم این گربه ی توی حیاط رفته بالای در من میترسم رد شم راستش. گفت منم میترسم بخدا، صبح ها که میخوام برم مدرسه بابام اول نگاه می کنه ببینه اونجاست یا نه. یک دفعه دوستش از توی اتاق خواب پرید بیرون و گفت مننن نمی ترسم. انقدر خوشحال شدم که انگار از چی نمی ترسید؟ گربه؟ یک لحظه گفتم خاک تو سرت سرمه. این یه الف بچه جراتش از تو بیشتره اما خب راستش ترسم خیلی بیشتر از این تلنگرهاست.

دختره رژ ملایمِ اولی جلو رفت. من سین به بغل پشتِ سرش. دختر موفکلیِ که آن یکی دوستِ دخترِ همسایه بود هم به دنبالش . دو تا فنچ اسکورتم کردند و من همین طور که زیر لب به ننه بابای گربه ی توله سگ فحش میدادم. سوار آژانس شدم... نههههه حواسم نبود. آژانس نه. پدرِ نمونه جلو در منتظرمان بود و چون داشت بازی میکرد یادش نیفتاده بود که دیر کرده ایم. شاید هم چون همیشه دیر می روم پایین و کلی لفت می دهم تعجب نکرده بود. بله قطعا همینطور است.

قضیه را که گفتم بهم خندید. بیشتر اطرافیانم به ترسم می خندند اما من واقعا می ترسم. مسخره بازی هم در نمیارم.

  • ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۴۱
  • سرمه

کتفم درد گرفته بود. سینِ چشم گرد به بغل، رفتم جلوی درب. کیسه ی هویج و بستنی به دستش.

اوه شِت.....نمیشد جای این چیزهای بهتری میخریدی؟ این همه چیزهای رنگی رنگی و خوش طعم آخه مگه قحطی آمده؟

امان از آب هویج بستنیِ لعنتیِ بد پیله. با آن صدای نکره اش.

 صدای آب میوه گیری وسط ظهر. همینطور آخرِ شب، زجرآور است.صبح ها فقط باید با آب مرکبات گیری آب پرتقال گرفت و کمی نمک ریخت و اوممم... بعد نشست و کتاب جیبی خواند. البته مسواک هم جای خود دارد.

  • ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۱۶
  • سرمه

من اینجا هستم.پشتِ کوه های بلند


زانوهام خیلی درد میکند. چندوقتی می شود کلسیم نخورده ام

هوا زیاد گرم است. تهران ذوب شده از تابش آفتاب.

سین  بیشتر از هر زمانی بهانه میگیرد. اذیت می کند.  البته شاید هم من اورا... به خیالم مامانِ سرزنده می خواهد. این روزها از عهده ی خواسته اش بر نمی آیم.

تلگرام چیزِ مزخرفی است برای به رخ کشیدنِ پروفایل هایی که نمی خواهی ببینیشان.

تلگرام چیز بدی است برای مدام یادآوریِ اعصاب خوردی ها

ایمیل خوب است. ایمیل خلوت و دنج و خوب است. برای گفتن هرچیزی که می خواستی. 

که بعدش دراز بکشی و احساس سبکی کنی. و شاید یک کمی هم غذا بخوری. چون راه گلویت باز شود.

دلتنگی چیز کشنده ای است. دلتنگی برای چیزهایی که به تو تعلق ندارد. ممنوع است. 

راستییییی. امروز چهارشنبه بود؟ فردا مهمانی تولد خانوم کوچولوی گروه.... دلم نمی خواهد بروم. دلم نمی خواهد با کسی رو به رو شوم. اما نکند خیال کند برایش کادو نگرفته ام؟؟. خیال کند اصلا به ت.... چطور است کادو را بدهم آن یکی دوستم ببرد. لابد رویش هم بنویسم خیلی گلی اما دلم نخواست از نزدیک ببینمت گل گلی.

ایمیل چیز خوبیست. دلتنگی اما نه.... 




  • ۱ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۱۶
  • سرمه