اینجا

۲۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

من بی معرفت نیستم. فقط دیگر بلد نیستم حالِ کسی را خوب کنم. همین. من چون دیگر بلد نیستم مرهم باشم فرار میکنم که زخم هم نباشم. من خیلی خسته ام خیلی زیاد.

من تا سر حد مرگ ناراحت می شوم و دق می کنم و قفسه ی سینه ام سنگینی میکند روی بقیه ی بدنم اما بلد نیستم حال کسی را خوب کنم. 

  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۵۶
  • سرمه
مامان گفت شناسنامه ات رو آوردی بریم رای بدیم؟ گفتم صدالبتهههه. آفتاب داغ که کمی کوتاه آمد با کالسکه راه افتادیم.  نمیدانم چرا سین سین مثل آدم ندیده ها نگاه می کرد به جمعیت.
مامان برگه اش را داد به من خودش هم سین را بغل گرفت و با دوستش مشغول صحبت شد. اسامی شورای شهر را روی گوشی داشتم، گذاشته بودم روی میز و می نوشتم. حواسم بود که هرکی می آمد دزدکی توی گوشی نگاه میکرد و یکی دوتا می نوشت و می رفت.
مامان هر چند دقیقه صدا میکرد که برویم. میگفت بسه نمیخواد همه رو پر کنی بچه کلافه است. اما نمیدانست که تازه برگه ی پیرزن بیسوادی که ازم خواسته بود برایش پر کنم را تمام کرده بودم . گفتم مادربزرگ به کی میخوای رای بدی. گفت به رو.حانی. گفتم دم شما گرممممم. 
مامان که دید برگه را دادم به پیرزن چشماش هشت تا شد. گفت مامان جان زود باش دیگه.نمی دانم چرا انقد عجله دارد این مادر ما. ما که تا اینجا آمدیم خب بگذار ساندیس و تا تاب هم بگیریم بعد بریم دیگه. گوشیم وسط بود و شورای شهر را پر می کردم، تا وقتی آنجا بودم لااقل پنج نفر شورای شهر را خالی انداختند. سه چهار نفر بی آنکه بدانند و بشناسند از روی لیست من نوشتند. چند نفر هم دزدکی نوشتند. چندنفر هم ده بیست سی چهل از روی برد پرکردند. بغل دستیم می گشت اسم زن ها را پیدا می کرد و می نوشت. زن هایی که نمی شناخت.
مامان هم کلاسی ابتداییم اتفاقی بغل دستم سبز شد و به دوستش گفت من هرچی سرمه بنویسه می نویسم. درسش خوب بود. نفهمیدم چه ربطی داشت؟ اما خب اجازه دادم چهار پنج تا از روی دستم بنویسد.گفت به کی رای میدی گفتم فلانی. گفت خب منم به فلانی اومدم فقط مهرش بخوره تو شناسنامم. نفهمیدم مگه به مهرش بُنِ شهرکتاب و شهربازی میدند؟ یا چیز دیگری؟ ها؟
آدم های جالب ی هستیم. جالب و ترسناک و منفعت طلب و ترسو و زودباور. نمیخواستی رای بدی چرا پا شدی اومدی اینجا؟ خب تو که ممتنع هستی. فید برکه می اندازی، دیگر چرا آمدی؟
ما مردم سرخوش :)
نوشتم فلانی. خواستم برای مامان را بنویسم گفتم مامان کی؟ گفت همون که تو خونه گفتم. به خیالم دوستش می خواست به اون یکی رای بده که اینطوری گفت. انگار رای ما خار داره. داشتم می آمدم خانمه به یکی که می خواست سفید بندازه می گفت بنویس ر.ئیسی. چادر و روسری کسی رو نکشته اما از گرسنگی همه می میرن.

  • ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۳۵
  • سرمه
صاد توی ماشین می رقصید. دریا کنارو پرسه های عاشقانه... سین از خوشحالی خودش را کش و قوس می داد.دست چپش را به نشانه ی پیروی از پدر تکان میداد. رقصنده ی علاقمند اما نای ای است. میخواست برود بغل راننده.  نمی گذاشتم و زیر گریه میزد. صاد میگفت بده بغلش کنم خب. اجازه نمی دادم. سین ساکت نمیشد. دادم بغلش و صورتم را گرفتم سمت خیابان. بدم می آید. گفتم بده بهم قلبم می ریزه وقتی اونجا می نشینه. داد و باز گریههههه.
داشبورد را باز کردم. صندلی را دادم جلو که با وسایلش بازی کند. گفت وسیله هامو به هم میزنه. بهتر از این بود که اعصاب من رو به هم بزنه.

  • ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۱۱
  • سرمه

بعد فکر کردم که عههههه. تولد گل گلی با مامان صاد یکیست. 

بعد گفتم خب که چی؟

  • ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۲۹
  • سرمه

سین غریبی کرد.

نخندید. لبخند هم نزد. بردم توی اتاق خواب دراز کشیدم کنارش. خیلی زود خوابش برد. سیتا و مرسی حرف نمی زدند. مرسی ریده توی زندگی این روزهای سیتا.البته به من چه؟ سیتا خودش گفت.

َبعد مرسی رقصید و کمی تکان خورد. وقتی می رقصید به چیزهایی که سیتا در موردش گفته بود فکر کردم. عصبانی بود و داغ. هرچی می دانست گفت. 

خب مرسی که نباید شاخ و دم داشته باشد تا باور کنم. چه دقتی هم کردم.

گل گلی غذا داد. مث چیز خوردم. خوردیم. خوردیم . عرق ریختیم. عر ریختم و توی دلم فحش دادم. به شخص خاصی نه. فقط چون داغ بود و خفه و نو کولر. فحش دادم.


هشتی را بعد از دو سال و نیم که از شب عروسیم رفته بود و شوهر کرده بود و انگار شاخ خر شکسته بود و با همه قهر کرده بود را دیدم.البته قهر نه کااااات. خوشم نیامد که دیدمش. اما خب بدم هم نیامد. ایتس سوسو soso.

شاهزاده ی سوار بر خرسفیدش سر ساعت آمد و بردش.

تولد تولد خواندیم و سین از خواب پرید و باز غریبی کرد. گل گلی هلاک این بچه شد و نگاهش هم نمی کرد. آخری ها داشت کم کم چراغ سبز میداد که پا شدیم بیایم.


برای اولین بار در حالی که عرق شرم می ریختم پول ها را توی پاکت گذاشتم و ترسان و لرزان روی میز کادوها گذاشتم. بعد دیدم نهههه انگار یکی دو تا پاکت دیگه هم هست.یکم عرق شرمم خشک شد.

دو سه ساعتِ خط صافی بود که چیز خاصی برای نوشتن از توش درنیامد.


  • ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۲۱
  • سرمه

سر شام عین کناردستم نشست. غذا را از سلفون بیرون آوردم و تقسیم کردم. گفت من دو تا. غذای خودم را گذاشتم توی بشقابش. حوصله ی نق نق نداشتم.

وان نیشگونش گرفت. غذایم را توی بشقابم گذاشت. گفتند مناسبتش چیست؟ مامانِ صاد گفت تولدم بودها. گفتم واقعا؟ نمی دانستم. تا الان بی مناسبت بود از حالا به بعدبه مناسبت تولد شما. صاد خوشحال بود که بی آن که بداند مهمان کردن خانواده اش با تولد مادرش یکی شده.

سین مثل پیشی میو کرد و کباب خواست. جلوش گذاشتم و کل لباس هایش را به ف... داد.


  • ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۰۵
  • سرمه

صاد گفت: بابا تو به کی؟ ندای خوبی آمد. گفتم گیو می فایو عموووو.  چپ چپ نگاهمان کرد. 

مامان صاد هم گفت منم به همین. توی جلسه شیخ گفت که این خوب است و الان صلاح هست که انتخابش کنی. وان گفت منم به همین. تودو گفت اما من به اون یکی. شیخ ها و آدم خوب ها همگی ازش حمایت کردند.تری هم که صامت، مثل همیشه. از شوهر تری پرسیدند. گفت به اون اولی و باز چپ چپ نگاه کرد صاد.

مادرش دید دارد حرص میخورد  گفت یعنی تو میگی اون بهتره؟. بعد خوشحال شد و تعریف کرد و چند دیقه بعد. وان و مادرش و تودو و صاد شده بودند چهارتا. من و بابای صاد و شوهرِ تری هم سه تا. تری هم که ممتنع. یک نگاه به شوهرش کرد و آمد تو تیم ما. چهار به چهار شدیم .فقط هلاک قانع شدن مامانش و وان شدم.

 و کات....


توی راه خواست مخم را بزند. گفتم حاجی ما خودمان مخ می زنیم تو آمدی مخ مارا بزنی؟؟؟؟

آخرش که سین خواب بود دعوا کردیم.

مخم ترکید. خدا کند زوتر شنبه شود طرف اریکه ی قدرتش را بغل کندو این صاد هم دست از سر من بردارد.من هم البته دست از سرش.

من فقط می روم و با انتخاب بین بد و افتضاح،کاری که از دستم بر می آید را برای نیامدنِ افتضاح، انجام می دهم. نه برای مردمم نه من سخاوتمند نیستم.فقط برای پسرِ چشم گردم.


بعد که زور گفت و قبول نکردم.سیگار روشن کرد. گفتم بچه. گفت حواسم نبود. خاموش کرد

سین را گذاشتم عقب. سرم را از پنجره گرفتم بیرون و هوا رفت توی مغزم و کلی کیف داد.

تاتلس خواند. هصولیاااااا هولیااااا هولیاااااا

باد موهایم را نوازش کرد. پس کله ام هوا خورد و کمی خوشحال شدم. یادم آمد که توی ایمیل خواندم که به کی رای میدی؟ گفتم معلومه دیگه. حوصله نداشتم بحث کنم. البته که هم نظر باشد. دلم میخواهد همه فکر کنند من خنگم و بحث نمیکنم و نمیدانم و تو سری میخورم و هرکس هرچه بگوید گوش می کنم. تا ازم دور بمانند و از من دلیل نخواهند و من را در حال کتاب خواندن نبینند.

آها. میگفتم

بعد توی میل نوشته بود که آره حتما به فلانی رای بده به آشناها و فامیلت هم بگو. گفتم باشه. بنفشته اصلا. توی دلم گفتم. حوصله نداشتم بنویسم.

بعد خوابش برد و من مثل همیشه نخوابیدم. مریضیِ نخوابیدن یک شب قاتلم می شود خودم می دانم.

 بعد سرم را آوردم داخل. صورتم خنک بود. خوشم می آمد.گفتم پفک مینو بخر برام و سرم را کج کردم. گفت خب.

فکر کردم که خب زورگو هست و می خواهد نظرش را به من تحمیل کند، درست. اما پفک می خرد و توی خزانه برای روز مبادا ذخیره می کند و من میخورم چاق و چله میشم. این به آن در.


  • ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۳۶
  • سرمه

چهار پنجِ صبح داشتم فیلم می دیدم. صدای میو میو اعصابم را خرد کرد. رفتم از پنجره ی آشپزخانه آویزان شدم تو حیاط.

دو تا بچه گربه ی پشمالوی نازِ ایکبیری داشتند بازی می کردند. یکیشان زیرِ شیر حیاطایستاده بود و وقتی یک قطره می چکید روی بدنش می پرید بالا. دیگری با شلنگ مشغول بود. 

کمی بازی کردند. بعد دوتایی میو میو هایشان شروع شد. مادرشان از نرده های بالای در خروجی به شکاف بین سنگ و سیمان رسید. وسط حیاط پرید. بچه گربه ها پریدند روی ماماننشان. مادره لیسشان زد. بدنم مور مور میشد. چرا انقدر م ترسم لعنتی ها؟

کمی بعد رفتند توی پارکینگ که بخوابند لابد. 

گوشی دستم بود و داشتم فیلمشان را می گرفتم.رفتند.من هم آمدم پتوی گرم و نرمم را برداشتم و به کلیپ مادرو فرزندی شان نگاه کردم و مور مورم شد. زدم توی تلگرام برای صاد سند شود. اما نرفت. نتم ضعیف بود. می خواستم پایینش بنویسم دور نیست روزی که لابد وقتی در را باز کرده ام بیایم تو و این کوچولوهای پشمالوی نازنازیِ ایکبیری به پایم خوردند. کج و کوله و دهان کج. بدن سکته زده ام را از حیاط خلوت و میانشان جمع کنی.

از کج و کوله شدن هراسی نیست.نگرانی ام سین است که توی بغلم به سر می برد و با افتادنم، می افتد؟

 زبااااانم لال شه مادرررر

گرسنه ام شد. رجوع شود به یخچال.

  • ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۴۸
  • سرمه

باید فکری به حال خوابم کرد.

سر جمع دو ساعت هم نتوانستم بخوابم. این چه وضعیست؟


  • ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۳۱
  • سرمه
هرکی قرصاشو به موقع نخوره خره

من بدم میاد از دل نگرونی. چرا جمله ای باید ابهام داشته باشه. 
خیلی چیزا هس اما دستم اجازه نمیده؟
دستت چی؟
وقتی حرف میزنی پاش وایستا. من از ابهام بدم میاد. نمیخوای نگی خب نگو. مگه چاقو بیخ گلوت گذاشتم؟. اما وقتی شروع می کنی باید تا آخرش بری.
خیلی چیزا هس اما دستت اجازه نمیده؟
منم خیلی چیزا هس اما عقلم اجازه نمیده... 

بازم تکرار می کنم. هرکی قرصاشو نخوره خره
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۰۴
  • سرمه