اینجا

بروید خانه ی همسایه، مطمئنم دوستتان خواهد داشت

پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۴۸ ق.ظ

چهار پنجِ صبح داشتم فیلم می دیدم. صدای میو میو اعصابم را خرد کرد. رفتم از پنجره ی آشپزخانه آویزان شدم تو حیاط.

دو تا بچه گربه ی پشمالوی نازِ ایکبیری داشتند بازی می کردند. یکیشان زیرِ شیر حیاطایستاده بود و وقتی یک قطره می چکید روی بدنش می پرید بالا. دیگری با شلنگ مشغول بود. 

کمی بازی کردند. بعد دوتایی میو میو هایشان شروع شد. مادرشان از نرده های بالای در خروجی به شکاف بین سنگ و سیمان رسید. وسط حیاط پرید. بچه گربه ها پریدند روی ماماننشان. مادره لیسشان زد. بدنم مور مور میشد. چرا انقدر م ترسم لعنتی ها؟

کمی بعد رفتند توی پارکینگ که بخوابند لابد. 

گوشی دستم بود و داشتم فیلمشان را می گرفتم.رفتند.من هم آمدم پتوی گرم و نرمم را برداشتم و به کلیپ مادرو فرزندی شان نگاه کردم و مور مورم شد. زدم توی تلگرام برای صاد سند شود. اما نرفت. نتم ضعیف بود. می خواستم پایینش بنویسم دور نیست روزی که لابد وقتی در را باز کرده ام بیایم تو و این کوچولوهای پشمالوی نازنازیِ ایکبیری به پایم خوردند. کج و کوله و دهان کج. بدن سکته زده ام را از حیاط خلوت و میانشان جمع کنی.

از کج و کوله شدن هراسی نیست.نگرانی ام سین است که توی بغلم به سر می برد و با افتادنم، می افتد؟

 زبااااانم لال شه مادرررر

گرسنه ام شد. رجوع شود به یخچال.

  • ۹۶/۰۲/۲۸
  • سرمه
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.