اینجا

۲۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

سین کلافه است. 
بناگوشش داغِ داغ است و توی خواب ناله می کند.
مدام انگشت کوچیکه اش را روی لثه هاش می کشد.
کلافه و عصبی است.
روی بیلبوردها اسم یکی از این دارو گیاهی ها که درد دندان در آوردن را کم می کند به چشمم خورده چندباری.
صب زنگ بزنم مطب ببینم افاقه می کنه؟
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۰
  • سرمه

فیسبوک چرا دست از سر آدم و اینباکسِ آدم بر نمی دارد.

بابا فیسبوک من غلط کردم بعد از صد سال آمدم و دلم شکر خورد و تنگ شد و لایک کردم

تا هزار سالِ بعدش باید روی سوشال باشی و هعی بپرسی آیا فلانی را می شناسی یا نه؟

به تو چه؟


  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۲۰
  • سرمه

رفتم کارت ضبط شده راگرفتم. بوسیدم و روی قلبم گذاشتم.

با شلوار ورزشی و موهای باز و .. 

مرد خنده اش گرفت.به قیافه ام نگاه کرد و بعد کارت ملی. 

توی آیینه ی محدب کنار دستگاه خودم را دیدم. به خودت بخند مردک خب سر ظهره دیگه.

وسط ابروهام خط افتاده. این را هم توی آیینه ی ماشین دیدم.

خطی نسبتا عمیق و دردناک و بی ریخت.

آخ قلبم.


  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۳
  • سرمه

مُهی تعریف می کرد که نزدیک پارک وی ریختن سرشان و دِ بزن.

البته مهی مشغول نوشاندن به طفلِ شیرخوارش بوده و او را به شیردهیش بخشیده اند.

بعد تصویر سازی کردم از مردی که در حال قِر جلوی زنش توی سرو صورتش کوبیده بودند.

و دلم برای تصویرم کباب شد.

مردِ تصویرم طفلک خیلی مظلوم بود. الهی

 مُهی گفت شانس آوردیم پلاکِ مارا نَکَندَند سرمههههه و باز از مردی که وقتِ قر باتوم را توی سرش زده بودند گفت و گریه کرد که خیلی مظلوم بود سرمههههه.

از این طرف روی اینستا دو نفر وسط خیابان قر میدادند و سین قر میداد و وقتی قطع میشد می گفت دوباره بذارش که قر بدم.

بعد که قرها تمام شد.

دیدم دوستم نوشته بادمجان بخور سرمه. بنفش هم هست شماها دوست دارید  نیس که مرغ شده ده تومن.

گفتم حالا ع...ت از فلانت کج دربیاد میخوای بیای بگی تو به فلانی رای دادی؟

بعد سین (seen) کرد و جواب نداد.

اشکال نداره بادمجان هم خواهرِ مرغ بوده از اول خواهر.

  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۰۸
  • سرمه

تاریک کردم و لالا...


صاد خرو پف کرد.بیدارش کردم که سرش را جا به جا کند.

خوابم نبرد.

میلیون ها گوسفند شمردم و خواب نرفتم.

سین ناله می کرد.

دندان های بی مرام و خشن و سخت. زودتر بیایید برون بچه هلاک شد لعنتی های الاغ.

 راحت نخوابیده بود. لب و لوچه اش و چشم هایش یک طورِ نگران بودند.

آه سین چقدر عاشققت هستم. آه مکبث... آه اتلو... آه و زهرمار

میلیاردها گوسفند شمردم و خواب نیامد. خر هم شمردم و نیامد.

بستنی یاد شده در پست قبل  را آوردم و حلالش کردم.

خیالم راحت شد.

خواستم یک چیزی بذارم ببینم توی لپ تاپ، آمدم خم شوم از پاتخت برش دارم.

اوووپسسس. مخم ترکید. سرم گیج رفت. 

پیشانیم با سرعت نور به منبت خورد و داغان شد. داغانِ داغانِ داغان

از صدای حادثه صاد پرید بالا.

بعد گریه کردم.

 هوار زدم.

سرم گیج می رفت و درد میکرد، اما بیشترِ گریه ها از قبل تلنبار شده بود.

صاد صورتش را جمع کرده بود و دلش ریش شده بود.

بعد جای اوف را بوسید.

گفتم مامان ها که ببوسند زودخوب می شود. تو صادی، مامان نیستی.

خوابم گرفت و صاد بی خواب شد.

حرف زد.

لپ تاپ را نیاوردم. ازش بدم آمدم. توی راهش مغز درد گرفته بودم.

رو به رو را نگاه کردم و اون دختره نیهان تاب نیاورد که دوز پسرِ سابقش برود دنبال زندگیش و غش کرد.

اوغم گرفت. عشقشان را حواله ی توالت کردم و خوابیدم.

  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۳۲
  • سرمه

پیشانیم ورم کرد

  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۳۱
  • سرمه

سرویس طلایی به معنی استکان و سینی و نعلبکی و فلان است.... 


  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۷
  • سرمه

از ۰۰:۰۰ تا الان که ۰۰:۴۲ است دراز کشیدم پیش سین و می نوشد.

به خیالم باز دندان در می آورد.

کنار که می روم ناله می کند که نرو مادرررر. 

حالا که شروع به نوشتن کردم دست از نوشیدن شست و رهایم کرد.

صاد روبروی تلویزیون به صورت نشسته خوابش برده. گاهی خرو پف می کند و گاهی ساکت می شود. الان ساکت است.

اینطوری که می خوابد ازش فیلم می گیرم و روز بعدش نشانش می دهم.

یادش نمی آید و می خندد از دیدن قیافه اش.

دلم بستنی های توی یخچال را می خواهد. صدایم می زنند که بروم سراغشان اما نمی روم.

نمی روم؟

سر شب خانه ی وان دعوت بودیم. شوهرش از مسافرت سرویس طلایی کادو گرفته بود برایش. چشم سین سوغات عمه اش را گرفته بود.

غذا خوردیم و سوغاتی گرفتیم و آمدیم.

صاد رفت توی قیافه و در نیامد. آخه سر راه رفتیم و دستگاه کارتم را ضبط کرد.

چون داشتم از توی گوشی رمز آن یکی کارت را در می آوردم وحواسم نبود بیرون بیارمش.

 فردا برم بگیرم.

بعد آمدیم خانه. دیدم درب واحد باز است. فکر کردیم دزد آمده. اما کار خودم بود چون چیزی بهم نریخته بود و دزدی در کار نبود.

قیافه گرفت و لحنش عوض شد.

به ماتحتِ نوچه ی ناصرالدین شاه که قیافه گرفت.

از قصد که نکردم.

بعد با کرشمه و چشم و ابروی کج و کوله شده گفت خیار بیار. 

گفتم حرف نزن با من اگه حرف زدی هم درست. بعد نوک دماغم را بالا گرفتم و رفتم

کتابم را از روی ماکرو برداشتم و وانمود به خواندن کردم. خوانده بودمش.

کله اش را کرد توی گوشی.

سین سوار بر جارو برقی داشت آواز می خواند و من به این فکر می کردم که چرا هیچ میلی توی اینباکس نبود پس؟

بعد به خودم دشنام حواله کردم و گفتم سعی کن زمان الی دست خودت ندهی دختر.

 تاریک کردم و لالا


  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۰
  • سرمه
صبح با سایه ی بنفش روی سر مملکت بیدارشدم.
خب عمو جان. این هم کلید تازه. برو ببینیم چه میکنی.
حس خط صاف داشتم.
لااقلش این بود که هرروز با ترس از جنگ از خواب بیدار نشوم و با لرزش به خواب نروم
و دختر فامیل دوستم به خاطر نبودن دارو دیگر نمی میرد.
و مهم تر از همه اینکه شالِ بنفشم را بی دردسر می توانم سر کنم و صاد غر نزند.
بیدارش کردم گفتم ما بی شماریم و دو گرفتم برایش. خوابید گفت می دانم.
گفتم انگشترم رو بخر بردار بیار. باختید.
توی سرم سنگین بود. 
عریان روی تشک افتاده بودم و می لرزیدم، گردنم اما عرق کرده بود. سین پایش را بالای بالشتک کناریش گذاشته بود و خوردنی شده بود.
کله اش را بوییدم. کیف داد. دماغم را به گوشش مالیدم و خوابیدم.
دفعه ی بعد که بیدار شدیم صاد رفته بود.
سین گرسنه بود اما غذا نمی خورد.
هرچیز که دستش بود به دندانش می سابید و من حرص می خوردم.
به هرچیزی که دست میزد می بردم می شستم خشک می کردم باز می دادم دستش اما دیگر نمی خواستش. بعد که قطره را ریختم توی دهانش بالا آورد. 
بردمش حمام و با لباس توی وانش گذاشتمش. برگشت به صورتم نگاه کرد و دندون موشی هاش توی لبخندش افتاد بیرون.
نگذاشت سشوار بکشم و جیغ و هوار کشید. بعد خوابید. 
سوپ درست کردم و مرغ.
صاد آمد.
نان آورد.
جدی جدی نان آورد. موز و خیار آورد. و پلاستیک هایش خش خش کرد و چپ چپ نگاهش کردم که مادا سین بیدار شود که آن موقع خونت حلال است.
بعد چشم هایش گرم شد. تازه چرتش برده بود که وان زنگ زد. بیا که چیزی خریده ایم ببریم بالا کمک نداریم. 
گوشی را قطع کرد و غر زد.گفت پام درد می کنه چجوری برم.
بعد رفتیم.
سین دد خواست.
 خواستم بلند شوم اما درد توی زانوهام نگذاشت. کتف و مفصل هام ذوق ذوق کرد و به مامان گفتم که خوابم می آید. بدش آمد و بچه را برداشت برد پارک. البته قبلش جلوی موهاش را کوتاه کردم و باز نمی دانم چرا از آن طرف رفت توی چشمش و مامان باز عصبانی شد و تهدید کرد که کچلش می کند.

  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۴۰
  • سرمه
کلی کار بود و حال نبود.
شب، مسخره بود مثل اکثر وقت ها که مسخره بازی در می آوریم. فقط باید می فهمیدم که کسی که درد دارد و راه مریض خانه در پیش، ده هیچ از شما جلوتر است. 
به احترام مریض خانه باید خفه خون گرفت و لال شد.
کلی کار بود و حال نبود
حتی حالِ دستشویی هم نبود. 
توی تلگرام عکس دیدم. روی کانالِ سیتا نوشتم که... نه چیزی ننوشتم. خواستم دستشویی دارم و روی استیکر شب بخیرش ریپلای کنم. یادِ سلیطگیش افتادم بی خیال شدم.
سین توی خواب ناله کرد.
دنبال من و شیر گشت.گفتم بخواب جان مادرت.
خوابید. خوشحال شدم از داشتن بچه ی فهیمِ این چنین.
نوشت حالم بد بود خواستم درددل کنم. گفتم. نه،چیزی نگفتم. 
فقط پرسیدم دقیقا واسه چیم؟ 
بعد بدش آمد و رفت... خب به سلامت. 
حال مردم بی من خوب تر است. چون من بی ایشان بهترم. کسی که نزدیکم نباشد بهتر زندگی خواهد کرد.
ومن...
من توی پیله ی خودم از این پهلو به آن یکی خواهم شد و تحلیل خواهم رفت و پیر خواهم یا نخواهم شد. و و و. خب در آخر هم خواهم مرد.
حال مردم و میم و صاد و سین؟ نه حال چشم گرد بی من خوب نیست.
درواقع فقط اوست که بخاطر خودم میخوادم. نه نه. راستی اگر روزی چشمه ی تغذیه اش بخشکد مسلما سین مامان هم لابد مامانیش را دوست خواهد داشت.
حالا که فکر می کنم، حال همه شان بی من بهتر می شود
راستی مامان چی؟
اونروز توی تلگرام همه ی ده بیست نفرشان توی صندلی داغ در موردم یک جور نظر دادند.
سرمه دست نیافتنی است و نمی شود فهمید به چی فکر می کند. مغرور است طوری که آدم دلش میخواهد نزدیک شود و کشفش کند.
سکوت کردم و استیکر مسخره گذاشتم و توی دلم ازشان بدم آمد.
نه اعضای محترم گروه. سرمه دست نیافتنی نیست. فقط تمام شده است. حرفی برای گفتن ندارد. همین.
بعد سین من را خواست. توی خواب دنبالم گشت و تک گریه زد. رفتم کنارش و فهمیدم که عاشق این یک مورد هستم. 
بعد رفت و خوابید و الکی نوشت رفتی؟ که بعدش بخوابد و صبحش برود مریض خانه لابد و منتش را گردن من و هفت جدم بگذارد و پدرم را در بیاورد و دهنم را سرویس کند.
فکر کردم که وقتی جواب آزمایش ها بیاید من هم حرفی برای گفتن دارم و دیگر آدم بده نیستم و هی باید فردا صبح های زود بروم مریض خانه و فخر بفروشم و منت بگذارم.

زیر پتوی گرم و نرمم کلی اشک داشتم و اشکم نمی آمد.  بعد دیوانه وار و بیصدا خندیدم و از گرما بیهوش شدم.بعد یادم آید که بهتر است بگویم  از نظر مناین عشق نیست و چندتا پرت و پلا. برو خدا به همرات....

  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۱۳
  • سرمه