اینجا

تا حالا اسباب کشی نکرده بودم. خیلى انرژى میگیره :)

  • ۱۳ دی ۹۶ ، ۱۶:۱۴
  • سرمه
واقعا حالت بد میشه وقتى ببینى هیچى اونى که تصور مى کردى نیست
  • ۱۵ آذر ۹۶ ، ۰۱:۴۸
  • سرمه

روى شکم سین یه زخم هست که نمیدونم بخاطر چیه،  چون زیر لباس بوده ندیدمش. یه طوریه... عجیبه! مثلا پریروز فقط حالت قرمزى داشت. اما دیشب شبیه سوختگى شده بود. اندازه اش کوچیکه، شاید مثل یه نخود، اما عجیب غریبه

صاد میگه ببریمش دکتر اما امروز تعطیله و دکتر خودش نیست. فردا هم سه شنبه است و بازم دکتر روز مطبش نیست. نمیدونم تا چهارشنبه صبر کنم یا ببرمش پیش کسی دیگه ):

  • ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۱:۳۰
  • سرمه

     Gooshimo avaz karde budam. Password yadam nmiumad

  • ۰۲ آذر ۹۶ ، ۱۷:۵۹
  • سرمه

ظهر وقتی تو کبابی نشسته بودیم. حس کردم بعد از مدت ها، شایدم سال ها این یه جمعه ی واقعیه.

  • ۱۲ آبان ۹۶ ، ۱۷:۳۶
  • سرمه

 سین قفل کرده روی قارچ. روزی چندبار قارچ میخوره. 

مدلش اینطوریه که هرچندوقت یک بار به یه خوراکیِ جدید گیر میده بعد دیگه ازش زده میشه و نمیخوره. خردادیه دیگه! بسیار تنوع طلب، تازه دوتا فرقم داره. نزدیکان تشخیص دادن دوتا زن می گیره. کیه که باور کنه این خزعبلا رو ولی :)

حالا گرفتم من گردن نمیگیرم.


همه بهم پول کادو دادن. چرا؟ اصلا خوشحال نشدم. دوست داشتم هدیه بگیرم نه کارت و پول. چرا تازگیا همه به هم پول و کارت هدیه میدن؟. بهتر نیست وقت بذاریم، سلیقه خرج کنیم یه شی گوگولی ای کتابی چیزی بگیریم که آدمِ مقابلمون احساس کنه واسش وقت گذشتیم. به کادش فکر کردیم، اینکه چی خوشحالش میکنه...

از ما که گذشت اما شما سعی کنید واسه نزدیک ترین هاتون یه چیزی بخرید. پول ندید. 


چندبار خواستم بازی نهنگ آبی رو انجام بدم ببینم آخه چی میشه که یه دانشجوی روانشناسی یه بازی میسازه که کلی آدم تحت تاثیرش میرن از بلندی میپرن پایین؟ اما با خودم میگم یهو دیدی منم تحت تاثیر قرار گرفتم. 


ظهر رفته بودیم خونه ی عمم. دو تا نوه داره. پسره یه سال از سین بزرگتره. انقد بداخلاق بوووود. سین هی میخواست بغلش کنه، واسش بوس میفرستاد، اما اون اخم میکرد، بهش اهمیت نمیداد اینم چشماش ناراحت میشد.


حالم بد شد انقدر یه داستانی رو تو این چندروز شنیدم. هرجا میری با هرکی میشینی دارن ازش حرف میزنن... حالا بعد یادم باشه بگم چی بود.



دیگه اینکه.... آها! چندتا کتاب خوندم تو این چندوقت اما نمیدونم چرا هیچ یادداشتی ازش بر نداشتم. یکم تنبل شدم. راستی! امسال تولدم با ذوز جهانیه تنبل تو یک روز بود! چه شانسی. گود لاک که میگن منما. 


سین راه افتاد دنبال داداشم و باهاش رفت بیرون. الان دارم بهش فکر میکنم. وقتی نیست استرس می گیرم.

  • ۳۰ مهر ۹۶ ، ۱۹:۵۱
  • سرمه

بنظرتون چندساله شدم؟

  • ۲۹ مهر ۹۶ ، ۱۹:۴۲
  • سرمه

امروز تولدمه.

  • ۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۴:۵۲
  • سرمه

از چند روز پیش که خواهرزاده ی یک سال و دو ماهه ی بادی که سالم و سرحال بود و هیچ مشکل خاصی نداشت تو خواب فوت کرده. شبا که بیدار میشم زل میزنم به قفسه ی سینه ی سین و اگه پشت به رو خوابیده باشه، برش میگردونم. بعد هم یاد خواهرِ بادی میفتم و نفسم میگیره. 


چندشب پیش که برای بار دوم رفته بودیم تولد بچه ی تودو.(یه جشن قبل از محرم گرفت که توش قر دان و فلان و این صحبتا، تولد اصلی رو هم چند شب پیش گرفت که خودمونی بود و شام و کیک بود)

 تودو و تری بهم گفتن پریروز داشتیم پروفایلت رو بلند بلند میخوندیم و می خندیدیم. متوجه نمیشدیم یعنی چی؟

من پوزخند زدم و گفتم چیزی هست که شما بهش نخندید؟ راستی چرا به همه چی میخندید خب؟؟؟

بعد به خنده ادامه دادن در حالی که یه کِنِس شدن خاصی ته چهره هاشون میشد دید. 


آخه تودو!

 آخه تری!

 شماها اگه قرار بود متوجه شید  که اون دیگه پروفایلِ من نمی بود :)


پ.ن: پروفایل رو از کسی دزدیده بودم :)

  • ۲۶ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۴
  • سرمه

الی چندروز پیش برای بار چندم بهم مسیج داد که پاشو بیا پیشم دیگه دلم خیلی واست تنگ شده.

گفتم یکم کرختم راستش... گفت سخت نگیر!

اصلا نازو این ادا اطوارها وسط نبودا. جدی کرخت بودم. بی انگیزه.


بعد که چتم باهاش تموم شد گفتم الان با خودش میگه چقدر چس کرد. البته بگه هم خیلی مهم نیست، چون من واقعا کرخت بودم و قصد لوس شدن پیش اون و نه هیچ کس رو نداشتم.

  • ۲۶ مهر ۹۶ ، ۱۷:۵۵
  • سرمه