داشتم شام میخوردم که توی ذهنم آمد.
سیو کردم.
آمد
اولی خودش بود.
لعنتی....
- ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۸
فیسبوک چرا دست از سر آدم و اینباکسِ آدم بر نمی دارد.
بابا فیسبوک من غلط کردم بعد از صد سال آمدم و دلم شکر خورد و تنگ شد و لایک کردم
تا هزار سالِ بعدش باید روی سوشال باشی و هعی بپرسی آیا فلانی را می شناسی یا نه؟
به تو چه؟
رفتم کارت ضبط شده راگرفتم. بوسیدم و روی قلبم گذاشتم.
با شلوار ورزشی و موهای باز و ..
مرد خنده اش گرفت.به قیافه ام نگاه کرد و بعد کارت ملی.
توی آیینه ی محدب کنار دستگاه خودم را دیدم. به خودت بخند مردک خب سر ظهره دیگه.
وسط ابروهام خط افتاده. این را هم توی آیینه ی ماشین دیدم.
خطی نسبتا عمیق و دردناک و بی ریخت.
آخ قلبم.
مُهی تعریف می کرد که نزدیک پارک وی ریختن سرشان و دِ بزن.
البته مهی مشغول نوشاندن به طفلِ شیرخوارش بوده و او را به شیردهیش بخشیده اند.
بعد تصویر سازی کردم از مردی که در حال قِر جلوی زنش توی سرو صورتش کوبیده بودند.
و دلم برای تصویرم کباب شد.
مردِ تصویرم طفلک خیلی مظلوم بود. الهی
مُهی گفت شانس آوردیم پلاکِ مارا نَکَندَند سرمههههه و باز از مردی که وقتِ قر باتوم را توی سرش زده بودند گفت و گریه کرد که خیلی مظلوم بود سرمههههه.
از این طرف روی اینستا دو نفر وسط خیابان قر میدادند و سین قر میداد و وقتی قطع میشد می گفت دوباره بذارش که قر بدم.
بعد که قرها تمام شد.
دیدم دوستم نوشته بادمجان بخور سرمه. بنفش هم هست شماها دوست دارید نیس که مرغ شده ده تومن.
گفتم حالا ع...ت از فلانت کج دربیاد میخوای بیای بگی تو به فلانی رای دادی؟
بعد سین (seen) کرد و جواب نداد.
اشکال نداره بادمجان هم خواهرِ مرغ بوده از اول خواهر.
تاریک کردم و لالا...
صاد خرو پف کرد.بیدارش کردم که سرش را جا به جا کند.
خوابم نبرد.
میلیون ها گوسفند شمردم و خواب نرفتم.
سین ناله می کرد.
دندان های بی مرام و خشن و سخت. زودتر بیایید برون بچه هلاک شد لعنتی های الاغ.
راحت نخوابیده بود. لب و لوچه اش و چشم هایش یک طورِ نگران بودند.
آه سین چقدر عاشققت هستم. آه مکبث... آه اتلو... آه و زهرمار
میلیاردها گوسفند شمردم و خواب نیامد. خر هم شمردم و نیامد.
بستنی یاد شده در پست قبل را آوردم و حلالش کردم.
خیالم راحت شد.
خواستم یک چیزی بذارم ببینم توی لپ تاپ، آمدم خم شوم از پاتخت برش دارم.
اوووپسسس. مخم ترکید. سرم گیج رفت.
پیشانیم با سرعت نور به منبت خورد و داغان شد. داغانِ داغانِ داغان
از صدای حادثه صاد پرید بالا.
بعد گریه کردم.
هوار زدم.
سرم گیج می رفت و درد میکرد، اما بیشترِ گریه ها از قبل تلنبار شده بود.
صاد صورتش را جمع کرده بود و دلش ریش شده بود.
بعد جای اوف را بوسید.
گفتم مامان ها که ببوسند زودخوب می شود. تو صادی، مامان نیستی.
خوابم گرفت و صاد بی خواب شد.
حرف زد.
لپ تاپ را نیاوردم. ازش بدم آمدم. توی راهش مغز درد گرفته بودم.
رو به رو را نگاه کردم و اون دختره نیهان تاب نیاورد که دوز پسرِ سابقش برود دنبال زندگیش و غش کرد.
اوغم گرفت. عشقشان را حواله ی توالت کردم و خوابیدم.
از ۰۰:۰۰ تا الان که ۰۰:۴۲ است دراز کشیدم پیش سین و می نوشد.
به خیالم باز دندان در می آورد.
کنار که می روم ناله می کند که نرو مادرررر.
حالا که شروع به نوشتن کردم دست از نوشیدن شست و رهایم کرد.
صاد روبروی تلویزیون به صورت نشسته خوابش برده. گاهی خرو پف می کند و گاهی ساکت می شود. الان ساکت است.
اینطوری که می خوابد ازش فیلم می گیرم و روز بعدش نشانش می دهم.
یادش نمی آید و می خندد از دیدن قیافه اش.
دلم بستنی های توی یخچال را می خواهد. صدایم می زنند که بروم سراغشان اما نمی روم.
نمی روم؟
سر شب خانه ی وان دعوت بودیم. شوهرش از مسافرت سرویس طلایی کادو گرفته بود برایش. چشم سین سوغات عمه اش را گرفته بود.
غذا خوردیم و سوغاتی گرفتیم و آمدیم.
صاد رفت توی قیافه و در نیامد. آخه سر راه رفتیم و دستگاه کارتم را ضبط کرد.
چون داشتم از توی گوشی رمز آن یکی کارت را در می آوردم وحواسم نبود بیرون بیارمش.
فردا برم بگیرم.
بعد آمدیم خانه. دیدم درب واحد باز است. فکر کردیم دزد آمده. اما کار خودم بود چون چیزی بهم نریخته بود و دزدی در کار نبود.
قیافه گرفت و لحنش عوض شد.
به ماتحتِ نوچه ی ناصرالدین شاه که قیافه گرفت.
از قصد که نکردم.
بعد با کرشمه و چشم و ابروی کج و کوله شده گفت خیار بیار.
گفتم حرف نزن با من اگه حرف زدی هم درست. بعد نوک دماغم را بالا گرفتم و رفتم
کتابم را از روی ماکرو برداشتم و وانمود به خواندن کردم. خوانده بودمش.
کله اش را کرد توی گوشی.
سین سوار بر جارو برقی داشت آواز می خواند و من به این فکر می کردم که چرا هیچ میلی توی اینباکس نبود پس؟
بعد به خودم دشنام حواله کردم و گفتم سعی کن زمان الی دست خودت ندهی دختر.
تاریک کردم و لالا