اینجا

یک ساعتی با سین توی حمام آب بازی کردیم.
  • ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۸
  • سرمه

دختر وان مرخص شد. 

گوسفند کشتن و ماها اومدیم برای عیادت.

سین در حال خزیدن هست و پام از دنبالش راه افتادن درد گرفته.

واقعا زانوم دیگه نمی کشه.

لعنتی...

جواب آزمایش هام رو ایمیل کردن، هنوز ایمیل رو باز نکردم.

زانوم... لعنتی...

  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۳
  • سرمه

هیچی دیگه همینا

  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۰۵
  • سرمه

آها در موردِ مُهی یه چیزی میخواستم بگم...

امروز رفته عابر بانک پول بگیره .یه نفر اومده بهش گفته من امروز از حداکثر مبلغی که خودپرداز میده استفاده کردم اما باز پولِ نقد لازم دارم میشه لطفا فلان قد کارت به کارت کنم واستون، شما از کارت خودت بگیری بدی به من؟

اینم گفته فلان قد ندارم انقد دارم. اونم گفته اشکال نداره بگیر بده.

بعد شماره کارتشو گرفته. تا جایی که اسم مهی اومده هم مهی داشته نگاه می کرد. بعد که مهی پول رو دو دستی تقدیمش کرده، شک به دلش افتاده و رفته داخل بانک چک کنه ببینه پول اومده تو حسابش؟

کاشف به عمل اومده که بعله! هیچ پولی واریز نشده به کارتش.

نگو آقا دزده بعد از اومدن اسم مهی جای گزینه ی ثبت، خروج رو زده. این مهی ساده انگار ما ازش رسید هم نخواسته حتی.

دقیقا با همین مهی هست که شدیم هشتاد میلیون.

  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۰۲
  • سرمه

راستش قدمتِ بودنت اندازه ی دماغمه. سخته نبودنت خب.

عادت کردم. ترک عادت اگرچه موجب مرض هست اما سعی میکنم مریض نشم و انجامش بدم. همونطور که تو هم سعی میکنی خوب باشی.

راستی .... مرسی

  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۳
  • سرمه
وقتی از خونه بیرون می رفتم، عطر قرمه سبزیِ واحد دو دیوانه ام کرد. دلم خواست... وقتی نزدیک خونه ی مامان رسیدم در عینِ ناباوری عطر قرمه سبزی توی فضا پیچیده بود.
سال ها پیش که از مدرسه به خانه می آمدم تمام راه توی فکرِ لازانیا بودم. بعد که رسیدم و دیدم غذا چیست کم مانده بود از حال برم از شدت خوشحالی.
امروز یاد آن روز افتادم.
  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۱
  • سرمه

هر از چند گاهییییی از خودت یه چیزی بگو

  • ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۱
  • سرمه
یه چیزی از مُهی میخوام بگم
  • ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۹
  • سرمه
فکر می کنم فراموشی گرفتم.
تو دو هفته ی اخیر واسه دومین بار هست که پولم رو لای حساب کتاب ها گم می کنم.
دفعه ی قبل هرچقدر صاد گفت دست توعه. گفتم نه.
هرچقدر گفت من مطمئنم ها سرمه. یک در صد هم شک ندارم. باز گفتم نه.
چندروز بعدش که داشتم خونه رو تمیز میکردم. پول رو زیر تشک مبل پیدا کردم.
اما به صاد نگفتم. نخواستم ضایع شم.
انقدری نبود که بخوام نگم و واسه خودم برش دارم.  چیزی لازم ندارم که بخاطرش این کارو کنم درواقع.
دیشب دو باره تو حساب کتاب قاطی کردم و یه مبلغی گم شد.
بازم بخاطر اینکه خنگ جلوه ندم الکی گفتم آره آره درست شد. در حالی که واقعا یادم نمیومد.
اون پول قبلی رو گذاشتم جای این تا حساب درست شه.
تا کی بش اینو از کدام سوراخ سنبه پیدا کنم؟
واقعا اینطوری نبودم. خیلی هوشیارتر بودم. مو لا درز حسابم نمی رفت. چیزی هم از یادم نمی رفت.
مامانم میگه بخاطر بچه داریه. چِم٘دونَم


  • ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۷
  • سرمه

قرار بر این هست که سیروان خسروی هرچی خوند خوشمون بیاد؟ فقط به این دلیل که جذابه و اینا...؟ 

  • ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۴
  • سرمه