کاش کسی بود که حرفامو می نوشت
- ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۷
نفسِ مامان بالا نمیومد. رفت بیمارستان.
کم آوردم امشب.
من آدمِ وابسته ای نیستم اصن. اما مامانم....
از بی کسی با یکی که فقط مسیج داده بود آدرس سونوگرافی ازم بپرسه درددل می کنم. ازش می خوام مامانمو دعا کنه.
میدونید....
بزرگ ترین ترسم.. هیچی دلم نمیخواد بنویسمش.
سین گوشی را کنار گوشش میگذارد و صداهایی مثل اَ، هَ از خودش در می آورد. سین عشق من هست با آن چشم هایش. به گوشی دست گرفتنم واکنش نشان میدهد. وقتی ببیند گوشی دستم است سمتم می آید و سعی میکند ازم جدایش کند. من هم سعی میکنم وقت هایی که خواب است یا با صاد یا داداش هام بیرون، از گوشی استفاده کنم.
بعد شماره رو سیو کردم که ببینمش اما چیزی نبود.
لست سینش رو خیلی زود ریسنتلی کرد و ازش بدم اومد. چون اجازه نداد ببینم کِی اون گوشی لعنتی رو دست گرفته و نفس کشیده.