اینجا

کاش کسی بود که حرفامو می نوشت
  • ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۷
  • سرمه

نفسِ مامان بالا نمیومد. رفت بیمارستان.

کم آوردم امشب.

من آدمِ وابسته ای نیستم اصن.  اما مامانم....

از بی کسی با یکی که فقط مسیج داده بود آدرس سونوگرافی ازم بپرسه درددل می کنم. ازش می خوام مامانمو دعا کنه.

میدونید....

بزرگ ترین ترسم.. هیچی دلم نمیخواد بنویسمش.

  • ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۴
  • سرمه

خوب نیستم. قلبم سنگین است. 

  • ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۲
  • سرمه
صلاح رو در این می بینم که به هر ضرب و زوری هست خودم رو بخوابونم.

  • ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۶
  • سرمه
نظرتون چیه از اینجا برم؟ از بلاگ خوشم نمیاد
  • ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۰۴
  • سرمه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۲
  • سرمه
روزی که روی گوشی بابام تلگرام نصب می کردم و با حوصله بهش یاد می دادم که چطور باید دانلود کنه و او چشم های آبیش رو به ال سی دی دوخته بود و حواس جمع گوش می داد و سوال های پیش پا افتاده و حتی خنده دار  میپرسید و تهِ صداش یه تُن از بچه های کلاس ابتدایی داشت،فکر نمی کردم این اندازه پشیمون شم و به خودم لعن و نفرین بفرستم بابتش.
  • ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۴
  • سرمه

سین گوشی را کنار گوشش میگذارد و صداهایی مثل اَ، هَ از خودش در می آورد. سین عشق من هست با آن چشم هایش.  به گوشی دست گرفتنم واکنش نشان میدهد. وقتی ببیند گوشی دستم است سمتم می آید و سعی میکند ازم جدایش کند. من هم سعی میکنم وقت هایی که خواب است یا با صاد یا داداش هام بیرون، از گوشی استفاده کنم.

  • ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۰
  • سرمه

بعد شماره رو سیو کردم که ببینمش اما چیزی نبود.

لست سینش رو خیلی زود ریسنتلی کرد و ازش بدم اومد. چون اجازه نداد ببینم کِی اون گوشی لعنتی رو دست گرفته و نفس کشیده.

  • ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۵
  • سرمه
افتاه بودم یه گوشه، مثل تکه ی گوشتی که یه قطره تلگرام بهش وصل بود. همین.
خونه مثل کاروانسرای بین راهی بود. من که ندیدم اما خب شنیدم !
ساعت نزدیکی های چهار بود که خودم رو قانع کردم از یک جا نشستن و توی تلگرام شازده کوچولو خوندن آبی واسم  گرم نمیشه. اگر حتی آبی هم گرم بشه، اون آب خونه ام رو تمیز نمی کنه.
دو و نیم ساعت، اندازه ی پنج ساعت کار انجام دادم. مثل چیز کار کردم واقعا. فقط حموم و دستشویی رو تمیز نکردم. چون سین رو نمیشه تنهاش گذاشت که بلایی سر خودش میاره در غیر این صورت.
 اتاق خواب ها. پذیرایی. پاگرد. همه رو سابیدم، سابش به معنای واقعی کلمه.دستکشم سوراخ شده بود و من حوصله نداشتم زنگ بزنم سوپر بیاره. دستکش زاپاس هم همونی بود که دستم بود. دستم پینه بست.
دارم روی پوست پوست های نوک انگشتام از کرم ترمیم بابام میزنم و بوسشون می کنم.
می دونید... بابام دوازده تا شامپو و شش تا کرم و سه تا دهانشویه و ده تا مسواک و چهار نوع خمیر دندون و هفت هشت تا شونه ی سر و دو تا برس و سه تا ریش تراش و کلی ژیلت و بدون اغراق  هزارو یک وسیله ی آرایشی بهداشتی دیگه داره توی کمدش.
 مامانم از این جهت خوشبخت ترین زن دنیاست. چون یه همسر تمیز و دسته گل داره. مبارکش باشه.
.....
قبل از بچه دار شدن و خونه زندگی دار شدن. دست های خوبی بودند ها.....

تنها کار مفیدی که در راستای سلامت انجام دادم این هست که، هر روز دو تا کلسیم و کلی آب بخورم. تجویز خودم هست، که موثر هم بوده،
زانوم یک کمی بهتر شده. البته فقط یک کمییییی.
  • ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۳
  • سرمه