اینجا

اومدن سین ۲

يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۱۰ ب.ظ

سین رو آوردن، به مامانم گفتم سالمه مامان؟. گردنم رو نمیتونستم تکون بدم . مامانم گفت آره شبیه صاده. نگاهش کردم. مامانم اشتباه می کرد دقیقا خودم بودم. با چشم هایی فوق العاده  اما...

شبی که عمل کرده بودم خیلی سخت بود. سین به هیچ وجه شیر نمی خورد. بارها پرستارها اومدند و کمکمون کردن امانه... 

نصفه شب بیدار از روی تخت پایین اومدم که برم دستشویی. خیلی سخت بود شب اول. خیلی. بخیه هام کش می اومدن.مامانم رفته بود از سرپرستار چیزی بپرسه، از دستشویی که بیرون اومدم حس کردم حالم یه طوریه.

سرم گیج رفت و چشمام سیاهی... فقط تونستم خودم رو به صندلی ای که جلوی پام بود برسونم. بعد از اون رو یادم نمیاد. اما انگار حالم بد بوده و فشارم خیلی پایین اومده. وقتی به هوش اومدم مامانم داشت گریه می کرد.راستش از مرگ خیلی هراسی نیست اما دلم نمی خواست پسرم سرنوشت اینطور تلخی داشته باشه. 

پرستار گفت خدا بهت رحم کرد. با خودم فکر کردم که خدا چرا باید به منِ ... منِ چی؟.. نمیدونم . اما می دونستم قطع به یقین خدا به سین رحم کرده نه به من.

صاد مدام بهم مسیج میداد اون شب. ازم پرسید دوست داری بچمونو؟. 

راستش نمیدونستم چی بگم.  هنوز حس خاصی به سین پیدا نکرده بودم.دلم براش می سوخت فقط. نوشتم نمیدونم صاد. فکر کنم آره.

  • ۹۶/۰۳/۰۷
  • سرمه
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.