اینجا

روالِ عادی قابل تحمل تر هست

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۰ ق.ظ

صاد رفت هیئت که بمونه و نمیدونم چه کاری کنه.  و من و سین ترجیح دادیم خونه ی مامان بخوابیم. 

صبح بابا گوسفند داره و باید زود بیدار بشم. 

راستش توی این ده روز انقدر خسته شدم از دنبالِ سین دویدن که مهره های کمرم همین حالا که می نویسم دارن می سوزن. 

خسته شدم از تماشای نمایشِ مردم به اسم عزاداری. فشن شو هایی که توی این چندشب دیدم هیچ جا نظیرش نیست. تیک زدن ها. چشمک... و و و

میدونی اینا اصلا به من مربوط نیست، من فقط سی هستم که گوشیم دوازده میسد کال داره که برم بیرون و این تیک زدن ها رو ببینم و وانمود کنم که خب، آره... منم مثل شما فکر میکنم.

خسته ام.


تری امشب وقتی بهش می گفتم از این عزاداری ها خسته ام، میگفت تو چرا انقدر زود از همه چیز خست میشی؟ شهرستان هم رفته بودیم مسافرت روز سوم می گفتی برگردیم. نمیدونستم جوابش رو چی بدم، اما خب لابد هیچی نیست که بتونه من رو خوشحال نه داره برای مدتِ طولانی و حسته میشم زود. شاید هم؟ نمیدونم....

بعد مثلِ هرشب به هآدم ها نگاه کردم و حس کردم که مثل بقیه اشون هستم  خیالم از این بابت راحت شد.

حالا توی خونه ی بابا خوابیده ام و منتظرم که صبح شه و برم گوسفند کشون نگاه کنم که اگر نرم بی شک کلی میسد کال خواهم داشت. 


راستی به صاد گفتم من حوصله ی بازی ِ هر ساله ات تو روز عاشورا رو ندارم و او گفت نه جانِ سین نمیکنم اون کارو!

  • ۹۶/۰۷/۰۹
  • سرمه
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.