- ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۶
سین گوشی را کنار گوشش میگذارد و صداهایی مثل اَ، هَ از خودش در می آورد. سین عشق من هست با آن چشم هایش. به گوشی دست گرفتنم واکنش نشان میدهد. وقتی ببیند گوشی دستم است سمتم می آید و سعی میکند ازم جدایش کند. من هم سعی میکنم وقت هایی که خواب است یا با صاد یا داداش هام بیرون، از گوشی استفاده کنم.
بعد شماره رو سیو کردم که ببینمش اما چیزی نبود.
لست سینش رو خیلی زود ریسنتلی کرد و ازش بدم اومد. چون اجازه نداد ببینم کِی اون گوشی لعنتی رو دست گرفته و نفس کشیده.
خب الان هم دلم خواست به چیزهایی که نباید فکر کنم اما چون اینباکس خالی بود و همه چیز تمام ترجیح دادم خودم رو سرزنش کنم . و همینطور، چون زندگی همچنان جریان داره بلند شدم سوپ گرم کردم و فلفل پاش رو توش خالی کردم و جلوی چهارتا روزه دار خوردم و به به و چه چه هم کردم و اون ها در کمال ناباوری فحشم دادند و روزه اشون مشکل دار شد قطعا.
بعد رفتم توی گروه و دیدم بابای دوست پسر سابق سیتا فوت کرده. سیتا ناراحت از اذیت کردن دوست پسر سابقش. و ناراحت از تماس هفته ی قبلش با دوست پسر سابقش و بد و بیراه گفتنش. الان باید بروم و سیتا را مجاب کنم که مرگ بابای دوست پسر سابقش هیچ ارتباطی بهش ندارد و حتی اگر هفته ی قبل جای فحش، قربان صدقه ی دوست پسر سابقش هم می رفت باباش باز هم دار فانی را وداع میگفت.